کلید واژه: "دفاع مقدس"

«سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت»

به جوانان بگویید:

امروز چشم شهیدان به شماست.

بپا خیزید،

اسلام وخود را دریابید.

توسط راحله غروی • گالری ها: دفاع مقدس • کلیدواژه ها: ابراهیم همت, دفاع مقدس, شهید, نردبانی از جنس نور, وصیت

«شهید محمد علی زارعی»

پیام من به امت سلحشور این است:که به عنوان یک سرباز اسلام از آن ها خالصانه می خواهم که همچنان چون گذشته گوش به فرمان رهبر که سعادت ما در پیروی کردن از آن بزرگواران است. ای امت مسلمان شهیدان جان می دهند تا اسلام زنده باشد تا انسانیت قربانی نشود در رسالت عظیم ما پاسداری از اهداف مقدس آنها است.

پ.نوشت: کتاب مجموعه تنفس عشق۳،مجموعه وصایای شهدای خوزستان ،ابولحسن محمدین

توسط راحله غروی • گالری ها: دفاع مقدس • کلیدواژه ها: دفاع مقدس, شهیدمحمد علی زارعی, نردبانی از جنس نور, وصیت نامه

مسیر هر روز من است ،جاده ی خسرو آباد به ذولفقاری را میگویم…

سوار بر خط واحد از پشت پنجره نظاره گر خیابان ومردم هستم . دوباره همان میدان و مجسمه میدان دریاقلی، مجسمه ی قهرمان شهرم شهید دریا قلی .

خود رامدیون این شهید دیدم و وظیفه خود دیدم با نوشتن خاطره ای از رشادت این شهید دفاع مقدس دینم را به او ادا کنم…

پ.نوشت:به قلم خودم
«صبح روز آبان بود.چند روزی بیشتر از تشکیل گروه نمی گذشت .بچه ها جلوی مقر ایستاده بودند.

هنوز به سنگر های خود نرفته بودیم که پیر مردی سوار بر دوچرخه وبا عجله به سوی ما آمد.وقتی رسید فورا سیدمجتبی را صدا زد .

یکی از بچه های آبادان گفت :این آقا اسمش دریاقلی سورانی .اما غلام اوراقچی صداش میکنند ،از بچه های آبادان و کارش اوراق فروشیه کسی راهم نداره محل کارش هم نزدیک قبرستان و جنوب ذوالفقاریه.

سید جلو رفت و با لبخند گفت :چی شده پیر مرد؟ غلام که رنگش پریده بود بریده بریده وبا ترس گفت:آقا سید عراقیا اومدن !الان من لب ساحل بهمنشیر بودم.کلی سرباز که لهجه عربی اونها با ما فرق داره،دارن به سمت ذولفقاری پیش روی میکنن، اونها رو بهمنشیر پل زدن و جاده خسرو آباد رو گرفتن!  آقا سید تورو خدا یه کاری بکن!

این خبر یعنی محاصره کامل آبادان.همه ساکت بودیم.بیسیم چی مقر همان لحظه آمد وسید مجتبی را صدا زد.سرهنگ شکر ریز از فرماندهی ارتش پشت خط بود.

ایشان هم خبر های جدید را تائید کرد.بعد هم گفت هر طور میتوانید خودتان را نجات دهید.

سید همه ی بچه ها راجمع کرد.با صلابت خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:ما امروز تو محاصره کامل هستیم.نه راه پس داریم،نه راه پیش،باید بجنگیم و دشمن رو بیرون کنیم.عراقیها دیشب باعبور از شمال آبادان و عبور از کارخانه شیر وشرکت گاز رسیدند به بهمنشیر،بعد هم روی رودخانه پل زدند و به اینطرف می یان .

امروز اینجا کربلاست،بایدعاشورائی بجنگیم،خدا هم ما رو یاری خواهد کرد.من خودم جلوتر از بقیه حرکت می کنم.

صحبت های سید آنچنان روحیه به بچه ها داد که همه با تمام قوا به سمت جاده خسرو آباد راه افتادیم حاج آقا جمعی امام جمعه آبادان و نیروهای سپاه از سمت راست ما حرکت کردند. یک گروهان از تکاوران نیروی دریایی هم از سمت چپ.

با ورود به نخلستانهای ذولفقاری درگیری ها آغاز شد.

یکی از بچه ها به نام علی سیاه با توپ ۱۶۰به نزدیک ساحل رفت علی خیلی دقیق سنگرهای عراقی ها راهدف قرار میداد.

در گرما گرم نبرد،سید با فرمانده نیروی هوایی تماس گرفت و گفت:شما اگر میتوانید،پل دشمن را بمباران کنید.

ساعتی نگذشت که دو جنگنده ایرانی پل عبوری دشمن و سنگرهای اطراف آن را بمباران کردند.نیروهای دشمن در محاصره کامل بودند.

نبرد ذولفقاری تا صبح فردا ادامه داشت.دشمن با برجا گذاشتن بیش از سیصد کشته مجبور به عقب نشینی شد.چون راه فرار هم نداشتند،تعداد زیادی هم اسیر شدند.

ساعتی بعد با بچه ها مشغول پاکسازی منطقه وروستاهای اطراف بودیم.یکدفعه دیدم دریا قلی همان که اولین بار خبر حمله دشمن را آورده بود مجروح شده اما جراحتش سطحی بود.

سید مجتبی هم به دیدنش آمد واز او تشکر کرد.دو روز بعد منافقین به نیروهای عراقی اطلاع دادند؛کسی که نقشه شما را در حمله به آبادان از بین برد دریا قلی است.

نزدیک ظهر بود که عراقی ها محل کار اورا بمباران کردند.دریا قلی به شدت مجروح شد.برای مداوا فرستادیمش تهران.

دریا قلی کسی رو نداشت.می گفتند قبل از انقلاب زندگی خوبی هم نداشته اما بعد ها توبه کرده.

چند روز بعد دریا قلی در تهران به علت شدت جراحات به شهادت رسید.اودر قطعه ی۲۴بهشت زهرا(س) در کنار دیگر شهدا آرمیده.

سید می گفت:دریاقلی با دوچرخه اش آبادان را نجات داد او اگر زندگی خوبی نداشت،اما عاقبت به خیر شد ومرگش شهادت بود.

(برگرفته از کتاب زندگینامه وخاطرات شهید شاهرخ ضرغام«شاهرخ حُر انقلاب»،صفحه۶۹)

تصویر میدان دریاقُلی(پ.نوشت:عکس از خودم)

توسط راحله غروی • گالری ها: بدون موضوع • کلیدواژه ها: آبادان ذولفقاری, دریاقلی, دفاع مقدس, شهید, نردبانی از جنس نور

بوی عملیات می آمد…!

و من نظاره گر آغوش گرم و اشکهای داغ و خنده های معنی دار و خداحافظی رفیقان و هم رزمان بودم.دل کندن از هم رزمان سخت بود.

یکی از هم رزمان شهیدم گفت:ابراهیم برام دعا کن شهید بشم…و لبخند زیبایی زد.

سرم رو با ناراحتی پایین انداختم و در جوابش گفتم:اگر دعای من جامونده مستجاب بشه حتمأ…توهم قول بده اگر شهید شدی دست من رو هم بگیری.

صالح باز لبخند زد و گفت حتمأ دعات مستجاب میشه تواز همه ی ما دلشکسته تری.

دوباره غرق تماشای بچه های رزمنده شدم،بعد از مراسم نوحه خوانی و سینه زنی،در میان اشک و بغض،بچه ها همگی شروع کردند به خدا حافظی و حلالیت طلبیدن بعد از یکی دو ساعت گردان شروع به حرکت کرد.

و من در حسرت این جدایی از پرستوهایی که قصد کوچ کردن داشتند کوچی که با آغوش باز به استقبال آن میرفتند ماندم.

من ماندمو یاد و خاطره ی دوستانی که از من جلو زدند و من جامانده ی کوچ پرستو ها بودم…

جا مانده ای که باز ماند به خاطر پایی که چند ترکش در آن جا خوش کرده بود و پای رفتنش را لنگ کرد.

پ.نوشت:به قلم خودم

توسط راحله غروی • گالری ها: بدون موضوع • کلیدواژه ها: دفاع مقدس, شهید, عملیات, نردبانی از جنس نور
 
مداحی های محرم