«شهید محمد علی زارعی»
پیام من به امت سلحشور این است:که به عنوان یک سرباز اسلام از آن ها خالصانه می خواهم که همچنان چون گذشته گوش به فرمان رهبر که سعادت ما در پیروی کردن از آن بزرگواران است. ای امت مسلمان شهیدان جان می دهند تا اسلام زنده باشد تا انسانیت قربانی نشود در رسالت عظیم ما پاسداری از اهداف مقدس آنها است.
پ.نوشت: کتاب مجموعه تنفس عشق۳،مجموعه وصایای شهدای خوزستان ،ابولحسن محمدین
حُر های انقلاب:
هر دو را حُرانقلاب نامیدند. دو نفر از دو نسل متفاوت یکی تربیت یافته ی مکتب امام خمینی که با نفس گرم مسیح هایی امام خمینی وعشق به امام حسین (ع) به عشق بندگی خدا هدایت یافت ودیگری حُری که در راه امام حسین قدم برداشت وبا لطف پروردگار و عنایت سرور وسالار شهیدان عاقبت به خیر ومدافع حرم بانو زینب شد تا از حرم عشق دفاع کند.
یکی از نسل شهید باکری ها و همت ها و یکی از نسل شهیدان حججی ها و بابک نوری هریس و…
هردو برای دفاع از اسلام و خاک پاک میهن جان فشانی کردند…
چه زیباست آیات آخر سوره فرقان:
«کسی که توبه کند وایمان بیاورد وکار شایسته انجام دهد،اینهاکسانی هستند که خدا بدیهایشان رابه خوبی ها تبدیل می کند وخداوند آمرزنده ومهربان است»
بله درست است شاهرخ ضرغام و مجید قربانخانی هر دو می توانند نمونه ی کاملی برای این آیه ی قرآنی باشند.چرا که هر دو مدتی در جهالت سپری کردند ،اما خدا خواست که آن دو برگردند. داستان زندگی این دو بزرگوار،ماجرای حُر سرباز امام حسین(ع)را برایمان زنده می کند.ما بسیار درکُتُب تاریخی دیده ایم که برای حُر گذشته ی زیبایی روایت نشده،ولی در کربلا توبه کرد وآنچنان رشادت در دفاع از امامش از خود نشان داد که تمام مورخان از اوبه نیکی یاد میکنند.
و اما کشتی نجات یعنی امام حسین(ع)این دو شهید والا مقام را از ظلمات وتاریکی ها نجات داد ،وبرای همیشه نام شاهرخ و مجید در تاریخ دفاع از خاک وطن و دفاع از حرم بانو زینب زنده می ماند.
مشعل هدایتی مانند آقا ابا عبداللّٰه(ع)راه را به شاهرخ و مجید روزکار ما نشان داد وکشتی نجات ،امان حسین(ع) آنها را از ظلمات وتاریکی ها رهایی داد.
مگر نه این که پیامبر گرامی اسلام،امام حسین(ع) را چراغ هدایت وکشتی نجات معرفی کرده است.
شاهرخ و مجیدپس از توبه دیگر به سمت گناهان گذشته نرفتند.و آرزو داشتند که گذشته ی خود را پاک کنند و شاید هر زمان که یادی از آن ایام می شد با حسرت واندوه می گفتند:
غافل بودیم.معصیت کردیم.و به خاطر همین پشیمانی از گناهان بود که خداوند دستشان را گرفت وآسمانی شدند.
و فرق نمی کند که جوان انقلابی دیروز باشی یا جوان انقلابی امروز ،مهم این است که فرهنگ جهاد و شهادت بعد از گذشت ۴۰سال از انقلاب اسلامی ودفاع مقدس هنوز در جامعه ی ما با جانفشانی های شهیدانی از نسل مجید قربان خانی پا برجاست…
پ.نوشت:به قلم خودم
۱۳۹۶/۰۲/۱۲
امروز صبح از خواب بیدار شدم باز هم با یادآوری مشکلاتی که این اواخر برام پیش اومد چشمانم رو میبندم. به این فکر کردم که دیشب تا نزدیکای اذان صبح داشتم به این فکر می کردم وقتی سختی میاد سراغم می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم نافرمانی می کنم؟یا صبر میکنم،زمان سختی و مشکلات حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه!!!ایمانم محکمه یا نه؟…
یا ممکنه تاوان یکی از کناه هانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته وخوشحال باشم و خدا رو شکر کنم که این مشکل برای من هستش،وبنده های دیگرش اون رو تجربه نمی کنن وسختی این مشکل رو ندارن و ازش بخوام هیچ بنده ای از بنده هاش به مشکل من دچار نشن…
یا شاید خداوند می خواد با این سختی بهم درجه ای بالاتر بده مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید فشار و گرمای خیلی زیادی رو تحمل کنه برای همین ناراضی نباشم فقط از این نگرانم که از امتحان الهی سر بلند بیرون نیام ولی میتونم امید وار باشم که یه روزی این حکمت،این تاوان،این امتحان تموم میشه…
یه چیزی همیشه یادم باشه تو این راه توکلم کم نشه حتی ذره ای.وچه زیباست که صبحم رو با امید به این که تنها خداست که میتونم بهش توکل کنم و روزم رو شروع کنم.
پ.نوشت:به قلم خودم
هو التواب:
۲۱ دی ماه بود بعد از تموم شدن مدرسه مثل همیشه راه خونه رو در پیش گرفتم. اوایل چادری شدنم بود،چادری که بعد از مدت زیادی فکر کردن به این که آیا میتونم از پس نگهداریش بربیام ؟انتخابش کردم هنوز راه زیادی مونده بود تا برسم خونه.
گروهی از این مزاحم های خیابونی از کنارم رد شدن ،شروع به مسخره کردن پوششم کردن، من هم یک دختر۱۴ساله احساساتی،خیلی ناراحت شدم،که چرا مورد تمسخر قرار گرفتم، ای کاش بیشتر فکر میکردم.
داشتم از تصمیمی که گرفته بودم پشیمون میشدم.
با بغضی در گلو وارد خونه شدم به محض ورودم به خونه صدای اذان ظهر از تلوزیون پخش شد،وضو گرفتم نماز خوندم،گریه کردم،با خدا دردو دل کردم حرف زدم از خدا خواستم راه رو نشونم بده قرآن کوچیکم رو از روی سجاده برداشتم و به سینه فشردم از عمق وجودم ازش خاستم باهام حرف بزنه صلواتی فرستادم صفحه ای از قرآن رو باز کردم به محض باز شدن صفحه آیه۵۹سوره ی احزاب چشمای بارونیم رو بارونی تر کرد.
چه زیبا با من حرف زده بود پروردگارم،چه زیبا قلبم رو آروم کرد با آیه قرآنی خود:
«ای پیغمبر گرامی با زنان ودختران خود وزنان مومن بگو خویشتن را به چادر فرو پوشند که این کار برای اینکه آنها به (عفت و حرّیت) شناخته شوند تا از تعرض وجسارت (هوس رانان) آزار نکشد بسیار نزدیک تر است و خداوند در حق خلق بسیار آمرزنده و مهربان است…»
در دلم غوغایی به پا شد و بیش از پیش از انتخابم خرسند شدم برای انتخاب پوششی به نام چادر وتمام تردید ها و ناراحتی ها رو از قلبم وذهنم بیرون کردم…
پ.نوشت:به قلم خودم